آرزوی مورچه قرمز
توی حیاط یک خانه ی قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود؛ یکی این طرف حیاط و یکی دیگر آن طرف حیاط. چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی میکردند. یک روز مورچه قرمز که از همه کوچک تر بود، به مادرش گفت: ای کاش میشد به باغچه آن طرف حیاط میرفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم. به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگتر است!/ مادر مورچه قرمز آهی کشید و گفت: فکر خوبیه، اما تا وقتی که این مرغ و خروسها توی حیاط هستند، نمیتوانی از آنجا عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور شدم، چیزی نمانده بود که غذای آقا خروسه بشوم... ./ مورچه قرمز که ناامید ش...